به نام خدا
حکایت حیدر بیگ وماه سمنبر دختر قاضی کشمیر
این قصه در قالب مثنوی سروده شده است اطلاعی از سراینده آن ندارم .آنچه در ذیل برای شما عزیزان ذکر میشود از زبان مادر بزرگوارم می باشد که در محافل خوانده میشده و همچنان بعد از سالها در حافظه وی باقی مانده است.
به لحاظ بی سواد بودن مادر کاستی هایی از حیث وزن شعری ،تسلسل مطالب یا بی معنی و بیربط بودن بعضی از واژگان دیده می شود که پیشاپیش از این بابت عذر مرا پذیرا باشید.
قصه از آنجا آغاز میشود که ماه سمنبر دختر قاضی کشمیر برای جمع آوری داروی گیاهی به اصفهان می آید و با حیدر بیگ که به اصطلاح وزیر یکی از شاهان معرفی شده است و برای شکار به صحرا رفته بود بر خورد میکند .سمنبر به همراه دو زن (دایه و کنیز خود معروف به کنیزک)در خیمه ای اتراق کرده بودند که حیدر به خیمه نزدیک می شود و از روی ادب واحترام به آنها سلامی می کند و و میزبان در کمال ادب و احترام از او پذیرایی می کند .در این حین حیدر از مال و منال و در امد خود صحبت به میان می اورد که...........
به ایشان از ادب کرده سلامی جوابش داد بانوی گرامی
کنیزک تو برو ای ماه خاور ز بهر میهمان فرشی بیاور
بیار قلیان و قهوه ارز برایش مبا خاطرش گردد مشوش
در این لحظه حیدر حر مت مهمانی را رعایت نرد وگفت:
نیم کمتر ز قارون از زر و مال مراد دید نت الحال احضار
با شنیدن این جمله سمنبر به شدت عصبانی شد وگفت:
اگر دیوانه ای سر کن به غاری انیس خود بکن کفتار و ماری
مگر هر کس شخصی دید جایی یقین دارد به ایشان مدعایی
حیدر گفت:
مکن کاری که نادم دل پسند است به جان خواجه این ها ریشخند است
سمنبر:
ز پر کردن زنم توی دهانت بلرزد بند بند استخوانت
خیمه را فکندند ،بر اسبان نهادند و ترک مان کردند .حیدر نیز ضمن ازردگی از این برخورد قصد باز گشت به منزل کرد
ولی ناگهان منصرف شد به خود نهیبی زد و گفت :
سه زن ونبودش مرد همراه حرامت باد حیدر نعمت شاه
حیدر به تعقیب آنها سمنبر از این رفتار حیدر به شدت عصبان شد ودر صدد مبارزه با وی بر آمد.هر دو مسلح بودند .نبرد تن به تن شروع شد حیدر مقاومت کرد که ناگهان ضربه شمشیر سمنبر به سرش خورد سرش شکاف برداشت و به زمین افتاد .نقاب از چهره سمنبر افتاد و حیدر در یک لحظه چهره وی را مشاهده کرد.
وقتی سمنبر این صحنه را دید متاثر شد و اشک فراوان ریخت .مرواریدی از گردن بیرون آورد و بر بالین سر حیدر گذاشت وگفت:
اگر زنده شدی کن خرج زخمت وگر مرده شدی کن کفن ودفنت